زمانی که نیروهای انگلیسی و
دیگر متفقین ، تهران را اشغال کرده بودند.
حسین گل گلاب تصنیف سرای معروف ، از یکی از خیابانهای
مرکزی شهر می گذرد.
او مشاهده می کند که بین یک سرباز انگلیسی و یک افسر
ایرانی ، بگو مگو می شود و سرباز انگلیسی ، کشیده محکمی در گوش افسر ایران می
زند.
گل گلاب ، پس از دیدن این صحنه ، با چشمان اشک آلود به
استادیوی ـ روح الله خالقی ـ موسیقی دان می رود و می زند زیر گریه.
غلامحسین بنان می پرسد ، ماجرا چیست؟
او ماجرا را تعریف می کند و می گوید:
کار ما به اینجا رسیده که سرباز اجنبی توی گوش نظامی
ایرانی می زند؟
سپس کاغذ و قلمی طلب می کند و با همان حال ، می
سراید:
ای ایران ای مرز
پر گهر ای
خاکت سر چشمه
هنر
دور
از تو انديشه
بدان پاينده
مانی تو
جاودان
ای دشمن ار تو سنگ خاره
ای من آهنم جان
فدای خاک پاک ميهنم
مهر
تو چون شد
پيشه ام دور
از تو نيست انديشه ام
در راه تو کی ارزشی دارد
اين جان ما
پاينده باد خاک
ايران ما
سنگ
کوهت درِّ و گوهر است
خاک دشتت بهتر
از زر است
مهرت
از دل کی برون کنم
بر گو بی مهر
تو چون کنم
تا
گردش جهان و دور آسمان بپاست
نور ايزدی هميشه رهنمای ماست
مهر
تو چون شد
پيشه ام دور
از تو نيست
انديشه ام
در راه
تو کی ارزشی دارد اين جان ما
پاينده باد خاک
ايران ما
ايران
ای خرم بهشت
من روشن
از تو سر نوشت من
گر
آتش بارد
به پيکرم جز
مهرت در دل
نپرورم
از آب و
خاک و مهر تو سرشته شد دلم
مهر اگر برون رود تهی شود
دلم
مهر
تو چون شد
پيشه ام دور
از تو نيست
انديشه ام
در راه تو کی ارزشی دارد
اين جان ما
پاينده باد خاک
ايران ما
...
و همانجا خالقی موسیقی آن را می نویسد و بنان نیز آن را
می خواند و ظرف یک هفته ، تصنیف ای ایران با یک ارکستر بزرگ ساخته می
شود.
|